در جنگ بدر اسيران را گرفتند و شب را زير زنجير
گذراندند، پيغمبر فرمود: ديشب خوابم نبرد از اين كه ناله عباس را ميشنيدم! نكته
را دقيق در ذهنتان مجسم كنيد تا به عظمت مطلب پي ببريد كه پيامبر(ص) با دوازده
هزار نيروي مجهز آمده و مكه را تسخير كرده، مكهاي كه مردم آن 74 جنگ بر پيغمبر
تحميل كردند، مكهاي كه هند جگر خوار با شوهرش ابوسفيان در مقابل پيامبر ايستاده،
در چنين موقعيتي است كه براي آن حضرت خبر آوردند كه: يا رسول الله! رزمندهاي تند
واحساساتي پرچم بر دست گرفته و در كوچهها شعار سر ميدهد:
اليوم يوم الملحمه؛
امروز روز انتقام است.
پيامبر به علي فرمودند: برو و پرچم را از دستش
بگيرد و در كوچهها بگرد و به همه اعلام كن كه:
اليوم يوم المرحمه؛
امروز روز بخشش و عفو است.
پيامبر از اين كه توانست توسط علي بتها را بشكند،
بسيار خوشحال بود، در مقابل خانه ايستاد و آن خطبه معروف وپرافتخار را خواند،ايشان
را فرازي از آن خطبه فرموده:«لا اله الا الله وحده وحده...» اسرا از ترس
ميلرزيدند، پيامبر رو به آنان فرمود:
چه كنم با شما؟ همگي گفتند: هرچه كني بجاست، بكشي،
اموالمان را مصادره كني و .. پيامبر اين آيه را قرائت كرد:«لا تثريب عليكم
اليوم...»؛[1] امروز بر شما سرزنشي نيست.
برادرم يوسف به برادانش گفت: گذشتهها گذشت.... و
امروز من نيز با شما همان معامله را ميكنم واز خطاهاي شما ميگذرم، از اين لحظه
هر كس در زير پرچم اسلام زندگي كند ولو غير مسلمان باشد، مشمول عفو و رحمت اسلامي
است، اما اگر توطئهاي كند بايد حساب پس بدهد و مجازات شود.[2]
اگر به اين حوادث دقت كنيم براي ما درس است.
پيغمبر زماني كه كسي را نداشت جز خديجه وعلي، و براي ارشاد و تبليغ حركت ميكرد
دلش براي همه ميتپيد، آن حضرت حتي براي ابوسفيانها، ابوجهلها و براي كافران
رذلي كه مسلمان نميشدند گريه ميكرد.
كفار قريش بچهها و اراذل و اوباش را وادار كرده
بودند كه هر وقت پيغمبر از خانه بيرون آمد، سنگ بارانش كنند و به آنان سفارش كرده
بودند كه سنگ را به جاهاي حساس آن حضرت نزنند كه كشته شود، چون اگر پيغمبر كشته
ميشد اختلاف بين قريش و ساير طوائف عرب به وجود ميآمد. ميخواستند ايشان را
زجركش كنند، لذا سنگها را به ساق پاي آن بزرگوار ميزدند.[3] پيامبر گاهي به خانه
برميگشت تا از سنگ باران در امان بماند. خديجه، يگانه زن ياور اسلام، پيامبر را
داخل اتاق ميبرد و خود را سپر آن حضرت مينمود وفرياد ميزد:«خانه را سنگ باران
نكنيد، پاهاي پيامبر زخم است و از آن خون جاري است و...»
پيامبر مأيوس و خسته نميشود، هنوز آفتاب در
نيامده براي انجام رسالت به پا ميخاست، همسرش ميپرسيد يا رسول الله! كجا ميروي؟
ميفرمود: اسلام غريب است،اين ها بيچارهاند و در جهل و ناداني به سر
ميبرند،بايد هدايت شوند. براي چندمين بار جهت انجام ماموريت به پا ميخاست،اما قريش
همچنان پاسخش ر ابا سنگ و استخوانهاي شكسته ميدادند. گاهي به كوه پناهنده ميشد،
به خديجه خبر ميدادند كه پيامبر به كوه حرا رفت و ... .
علي(ع) ميفرمايد: با حضرت خديجه مقداري زاد و
توشه بر ميداشتيم، زيرا اين سنگ و آن بوته و ... به جست و جوي پيامبر ميپرداختيم،
سرانجام پيامبر را زير سنگ، بوته و يادر غاري پيدا ميكرديم و ميديديم كه خون از
ساق پاي پيامبر ميريزد و با آن حالش زمزمه ميكند:
اللهم اهد قومي؛ فانهم لا يعلمون؛[4]
خدايا، قوم مرا هدايت كن و آنان را عذاب نكن، چون
نميهمند.
اين شعار پيامبر است كه بايد هميشه در خاطرهها
بماند؛ انبياي الهي و ائمه طاهرين(ع) نيز چنين بودند.
پي نوشت ها
[1].يوسف(12)آيه92؛
[2]. واقدي، المغازي، ج2، ص838؛
بحارالانوار، ج21،ص107.
[3]. ابن هشام، السيره النبويه، ج1،ص25؛
ابن اثير،الكامل في التاريخ،ج2،ص47.
[4]. ابن اثير، همان،ص47.